سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 94 تیر 2 , ساعت 1:36 صبح


از دور که منو دید حالت چهره اش عوض شد ...
 آنچنان خم به ابرو آورد که از ترس جونم سلام یادم رفت .
گفت: می گم اینم سایته به حساب واسه خودت درست کردی ؟
آب دهانم رو غورت دادم و گفتم : چطور مگه ؟
گفت : خوب آدم این چیزا رو می بینه که به هم می ریزه ...!
 می دونی الان مدتیه که منتظرم در مورد اوضاع آشفته خرمشهر چیزی بنویسی اما خبری نیست .
سپس نگاهی به اطراف کرد و گفت :
آقا بنویس ، لطفا ،
اطلاع رسانی کن ...

بنویس که " الان چند ماهه خرمشهر شهردار نداره " !

بنویس که  " آب شرب خرمشهر از حد شوری گذشته و تبدیل به ( آب اسیدی) شده "

بنویس آقا جان بنویس ...
گفتم : خوب نیست که درمورد وضعیت آشفته شهر بنویسم !
نمی خوام خاطر خوش دوران گذشته رو تو ذهن اونایی که با این شهر خاطره دارن رو مکدر کنم .
با حالت افسرده گفت : بنویس تا دنیا بدونه تو این شهر که نماد ایستادگی و مقاومته
به سر مردمش چی اومده ،
و الان با چه وضعیتی دارن روزگار می گذرونن !
بنویس آقا ، بنویس ..

آزادی و آزردگی خرمشهر



لیست کل یادداشت های این وبلاگ